سواد آموز سوادآموز نهضت سوادآموزی سواد آموزی

سوادآموز سواد آموز نهضت سوادآموزی سوادآموزی

سواد آموز سوادآموز نهضت سوادآموزی سواد آموزی

سوادآموز سواد آموز نهضت سوادآموزی سوادآموزی

savadamooz سواد آموز سوادآموز

سوادآموز سواد آموز نهضت سوادآموزی سوادآموزی

سواد آموز سوادآموز نهضت سوادآموزی سواد آموزی


.
.
.
.
.
.
جستجو
-->
نویسندگان
امروز

تاریخ ابزار

وضعیت آب و هوا


14- در هر حال، این هم فرصتی بود برای ما و جالب اینکه از سال 50 سخنرانی‌های ما ممنوع شده بود، در عین اینکه کتاب‌های درسی می‌نوشتیم، از سخنرانی ما جلوگیری می‌کردند و ما، به عنوان کلاس تربیت معلم ، به بهانة اینکه فقط درس می‌دهیم و معلمی بیش نیستیم، در اجتماع معلمین شرکت و برای آن‌ها صحبت می‌کردیم. قبل از اینکه سخنرانی‌های ما ممنوع شود (قبل از سال 50 ) سخنرانی‌های ما عمدتاً در انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین آن روز بود، مسجد هدایت، مسجد مرحوم آیه‌الله طالقانی پاتوق ما بود. حدود سه سال ماه‌های رمضان را در آنجا صحبت می‌کردیم. شبهای جمعه زیادی در آنجا برنامه داشتیم. مسجدالجواد، تقرباً، با همکاری ما تاسیس شد و ما در جریان مقدمات کار بودیم و در به راه انداختن آنجا از نظر برنامه‌ها با ما مشورت می‌کردند و بالاخره حسینیه ارشاد که مدت‌ها در آنجا برنامه داشتیم. ابتدا که به تهران آمدم، با هیات موتلفه آشنا شدم، همانطور که می‌دانید آن‌ها مبارزات تندی علیه رژیم داشتند و تقریباً، پدیدة همان انقلاب اسلامیمان بودند. بعدها در رابطه با مسألة منصور عده‌ای از ایشان دستگیر شدند.




15- وقتی ما به تهران آمدیم، با راهنمایی آقای بهشتی به عنوان کسی که در حوزه‌ها و کانون‌ها آموزش می‌دهد، وارد شدیم. یادم هست که بحث‌هایی که مرحوم شهید مطهری تهیه کرده بود، به عنوان درس‌های آموزشی در کانون‌های مخفی استفاده می‌کردیم و بحث‌هایی هم خودمان تهیه می‌کردیم و بدین ترتیب، با برادران همکاری داشتیم. بعد از ترور منصور، عده‌ای از سران آن‌ها (هیات موتلفه) دستگیر شدند.- ما نیز فکری به نظرمان رسید. و آن این بود که یک تشکیلات نیمه علنی درست کنیم. چون نمی‌توانستیم علناً ادامه دهیم و از طرفی، پراکنده شدن عده زیادی از افراد مبارز ومتعهد درست نبود. تشکیلات علنی به راه انداختیم که یک پوشش اجتماعی داشت به نام (بنیاد رفاه تعاونی اسلامی) که ظاهراً کارهای امدادی می‌کرد، از جمله، تشکیل صندوق قرض‌الحسنه و مدرسه، اما در باطن جمع می‌شدند و کارهای مخفی انجام می‌گرفت. یادم هست در همان جریان برادرمان رجایی را به عنوان یکی از رابط‌هایی که بایستی رهبری کند، به بعضی از کانون‌ها معرفی کردم که ایشان با اسم مستعار (امیدوار) در آن جلسات شرکت کند، هیچ کس ایشان را نمی‌شناخت که کیست و نام واقعیش چیست که در آن جلسات تعلیم می‌دهد

- مدرسه رفاه را نیز به دنبال همان مسأله از نظر کارهای علنی به وجود آوردیم. البته همانطور که می‌دانید آقای بهشتی، آقای رفسنجانی و عده دیگری از آقایان و دوستان در این جریان همکاری می‌کردند.

18- مسألة‌ دیگر، تشکیل مراکزی از قبیل «کانون توحید» بود که در تاسیس این مرکز همکاری داشتیم. طرح ساختمان آنجا را مهندس موسوی دادند، چون رشته اصلی ایشان بود و جالب اینکه در برابر عظیمی که انجام دادند پولی دریافت نکردند. کاملاً مشخص بودکه برادران با هدف‌های دیگری مشغول کار هستند و می‌خواهند کانونی درست شود، این کانون، کانون علمی و تبلیغی بسیار جالبی شد. یکی دیگر از همکاریهایی که داشتیم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی بود که در تهران کارهای مطبوعاتی می‌کرد و هنوز هم ادامه دارد و تا به حال 200 الی 300 کتاب نشر داده است و هر ساله میلیون‌ها نسخه کتاب‌های مفید را منتشر می‌کند و چند سال آخر قبل از پیروزی انقلاب، تقریباً پناه‌گاهی شده بود برای کسانی که مراجعه می‌کردند و می‌خواستند کتاب‌های اسلامی مفید بخوانند.

- در سال 52، ظاهراً تحت مراقبت شدید بودیم، همانطور که می‌دانید آن سالها، سالهای پر وحشتی بودند، غالباً افرادی که، به نحوی مبارزه می‌کردند، تحت نظر بودند. دستگیری‌های بسیار عجیبی بود، به این ترتیب که بعد از دستگیری، چند روز نگه می‌داشتند و گاهی در بیابان‌ها و گاهی در گوشه شهرها رها می‌کردند. یک جریان خانوادگی برای من پیش آمد، خواهری داشتم که نزد ما زندگی می‌کرد، او را دستگیر کردند. عمدتاً منظورشان از دستگیری ایشان این بود که روابط ما را بپرسند که ما با چه گروه‌هایی ارتباط داریم و چه جلساتی در منزل‌ ما تشکیل می‌شود و چه مسائلی را تعقیب می‌کنیم. بعد در همان رابطه، به منزل ما ریختند و آنجا را بازبینی کردند و چند روزی هم در کمیته بودیم. این دومین دستگیری من بود. البته آن مسأله حدود یکسال ادامه داشت و بعد ظاهراً تمام شد. ولی کلاً تحت مراقبت بودم. مکرر به مراکز ساواک احضار می‌شدم. در سال 56 و 57، مجدداً سه دفعه دستگیر شدم. یکبار در شیراز، موقعی که حکومت نظامی و سخنرانی‌ها ممنوع بود و ما برای سخنرانی در دانشگاه شرکت کردیم، روز بعد هم سخنرانی انجام شد، هنگام بازگشت راه‌ها را بستند که با لباس مبدل به نحوی وارد دانشگاه شدم در اجتماع عده زیادی از دانشجویان و اساتید که شرکت داشتند، صحبت کردم. هنگام بازگشت در هواپیما بازداشت شدم و بعد از چند روز مرا به تهران منتقل کردند. مجدداً در همان حوادث، دوباره دستگیر شدم، ولی همانطور که می‌دانید، آن سال‌ها چندان طولی نکشید.

یکبار در ماه رمضان دستگیر شدم، ماه رمضان سال آخر بود، در دریای نو اجتماعی کرده بودیم. عده‌ای از علما و روحانیون مبارز جمع شده بودند و برای تظاهرات و راهپیمایی‌ها برنامه‌ریزی می‌کردند، در حدود 30 نفر بودیم. به وسیلة دستگاه کشف شد و آنجا را محاصره کردند. بعضی‌ از ما در بین راه و بعضی دیگر را در داخل منزل دستگیر کرده بودند، من و آقای آیه‌الله موسوی اردبیلی در خیابان دستگیر شدیم. بعد از دستگیری ما را به زندان بردند، ولی مدت کوتاهی آنجا بودیم. این، خلاصة مسائلی بود که تا قبل از پیروزی انقلاب داشتیم

- البته لازم است به دو نکته هم اشاره کنم، یکی عضویت شورای انقلاب بود که در جریان هستید و دیگری فراهم‌کردن مقدسات تاسیس «حزب جمهوری اسلامی»، که در همان سال 57 بود و من نیز همکاری داشتم. آخرین مسئولیتی که از طرف امام قبل از پیروزی انقلاب به من داده شد، این بود که ابلاغ فرمودند کمیتة تنظیم اعتصابات را تشکیل دهیم، هدف از تشکیل این کمیته، دامن‌زدن به اعتصابات بود. ولی مواردی را که مثل گندم و سایر لوازم ضروری زندگی بود، باید تنظیم می‌کردیم که این ماموریت برای من بسیار خاطره‌انگیز بود.

- قبل از پیروزی انقلاب، در همه جا اعتصابات دامن زده می‌شد و ما در جریان مسائل بودیم تا انقلاب به پیروزی رسید. باز یادداشتی از امام داشتم که قرار شد گروهی را برای تنظیم امور مدارس تشکیل دهیم. چون مدارس باید بعد از پیروزی انقلاب باز می‌شدند و ما نگران بودیم که چطور خواهد شد؟ آیا خواهیم توانست مدارس را به راحتی باز وادار به فعالیت کنیم؟ وقتی این مسأله را با امام در میان گذاشتیم، ایشان دستور فرمودند که گروهی برای تنظیم امور مدارس تشکیل شود. برادرانی را دعوت کردیم و به سرعت سازماندهی کرده و توانسیتم حدود 1000 نفر از خواهران و برادران را برای این امر آماده کنیم. روز افتتاح مدارس، در تهران پخش شدند تا رهنمودهایی بدهند و مراقبت کنند. این امر نیز به خوبی برگزار شد و ادامه همین جریان بود که برادرمان آقای رجائی که جزو همان چند نفری بودند که مسئول سازماندهی تنظیم امور مدارس شده بودند، وقتی اولین وزیر، آقای دکتر شکوهی از طرف دولت موقت برای آموزش‌وپرورش انتخاب شد، آقای رجائی و چند نفر دیگر در همین وزارتخانه به عنوان مشاورانی بودند که نقش بسیار فعالی را در سازماندهی جدید وزارت آموزش‌وپرورش به عهده داشتند. شهید باهنر درباره خانواده خود چنین می‌گوید

- شهید باهنر پس از پیروزی انقلاب در مسئوولیت‌های عضویت در شورای انقلاب، تنظیم مدارس، نهضت سوادآموزی، نمایندگی مردم کرمان در مجلس خبرگان، نمایندگی شورای انقلاب در وزارت آموزش‌وپرورش، نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و وزارت آموزش وپرورش در کابینه شهید رجایی به نحو شایسته‌ای انجام وظیفه کرد و بالاخره پس از انتخاب به عنوان نخست‌وزیر توسط شهید رجایی طولی نکشید که این دو یار دیرین و دو مبارز صدیق در هشتمین روز از شهریورماه 1360 با انفجار بمبی توسط عامل سازمان تروریستی منافقین خلق در آتش عشق الهی سوختند.


منبع: سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی



نظرات  (۱)

۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۱۴ محمدرضابرزگر
سلام...
ممنون میشم ب منم سربزنی..
**************
حیق جمعه ها روزنامه منتشر نمیشود..
چ تیتری میشد آمونت یا صاحب الزمان...

پاسخ:
ممنون.حتما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی