به مناسبت هفته دولت : مختصری از زندگینامه شهید باهنر - بخش دوم
در سال 41 به تهران آمدم، چون در آن روزها، صحبت از این بود که نمایندهای از حوزة علمیة قم برای تبلیغات اسلامی به کشور ژاپن برود و بنده را پیشنهاد کرده بودند، به این منظور به تهران آمدم تا مقدمات کار را فراهم کنم. لازم بود که یک دوره زبان انگلیسی که زبان دوم آنها بود، ببینم. منتهی این سفر به علت مشکلاتی که پیش آمد، به تاخیر افتاد و به آغاز مبارزات روحانیت به رهبری امام بزرگوارمان در اواخر سال 41 منتهی شد. یعنی 6 الی 7 ماه از سکونت من در تهران گذشته بود که مبارزه آغاز شد. بهتر دیدم که در ایران بمانم و در جریان مبارزه همکاری کنم.
سال 42 که اوج مبارزات بود و واقعة خرداد در همان سال اتفاق افتاد، ما از آن تعداد روحانیونی بودیم که از قم اعزام شدند به شهرهای مختلف، تا محرم آن سال را به محرم حرکت و قیام تبدیل کنیم. من مامور شدم که به همدان بروم. دستور این بود که از روز ششم ماه محرم، سخنرانیها اوج بیشتری پیدا کند و مبارزه شدت گیرد، چون گفته بودند که نگذارید جلسات پرجمعیت شوند، اگر بخواهید از اوایل شروع کنید، قبل از اینکه مردم اجتماع کنند، شما را دستگیر خواهیم کرد. از روز ششم که سخنرانیها اوج گرفت. ظاهراً روز هفتم بود که ما دستگیر شدیم. هنوز حوادث 15 خرداد پیش نیامده بود که مردم اجتماع کردند و ما آزاد شدیم. و مجدداً به سخنرانیهایی که داشتیم ادامه دادیم. تا روز 12 محرم آن سال، همه جا این مسأله اوج گرفته بود وما به شدت تحت تعقیب بودیم که دوستان ما را مخفیانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگیر نشدیم.
در پایان سال 42 که مصادف با سالگرد مدرسة فیضیه بود. (چون فروردین سال 42، رژیم به مدرسة فیضیة حمله کرد که مصادف بود با روز ولادت امام جعفر صادق (ع)، طبعاً بیستم اسفند سال 42 که روز وفات امام صادق بود، سالگرد حادثة مدرسة فیضیه نیز میشد.) به همین مناسبت، در بازار تهران در مسجد جامع سخنرانی برگزار کرده بودند و من مسئول اجرای سخنرانی آنجا بودم. طی سه شب که سخنرانی انجام میشد، اجتماع عظیمی گرد هم آمده بود که در آن سالها، در نوع خود بسیار جالب بود، شب سوم، پلیس زیادی به اتفاق سرهنگ طاهری معدوم که مسئول دستگیری من بود، به آنجا آمدند و بعد از دستگیری، مرا به زندان قزلقلعه انتقال دادند.
مسألة دومی که برایم پیش آمد، ادامة تحصیلات دانشگاهی بود و در دو رشته که قبلاً گفتم و دیگری خدمات فرهنگی، که دوستان روی آن تاکید فراوانی داشتند. ابتدا آیهالله دکتر بهشتی به آموزش وپرورش راه یافته بودند و سربندهای کار را در اختیار داشتند، همچنین، آقای دکتر غفوری در آنجا مشغول بودند، در حدود 7 الی 8 ماه گذشته بود که این مسأله به من نیز ارجاع شد و در جریان کار قرار گرفتم. قرار شد برای برنامهریزی تعلیمات دینی و نوشتن کتابهای دینی، به طور جدی کار کنیم. از اولین سالهایی که وارد آموزشوپرورش شدم با مشکلات فراوانی روبهرو بودم. دوستان مقدمات را فراهم کردند و من توانستم در قسمت برنامهریزی راه پیدا کنم.
11- جالب بود که ما در این فرصت توانستیم از بخشهای کوتاهی که در اول ابتدایی به عنوان مسائل دینی بایستی وارد شود تا آخرین سالهای تحصیلی دبیرستان، کتبهای تعلیمات دینی بنویسیم. وهمینطور، برای دورههای تربیت معلم و دیگر رشتههای تحصیلی که وجود داشت. این از فرصتهای جالبی بود برای ما و تاریخچة مفصلی دارد که حاکی از درگیریهایی است که در این رابطه با دستگاه داشتیم. ولی به یاری خدا موفق شدیم. مطالب کتابها و خود کتابها را بدون کوچکترین دخالت دستگاه، بنویسیم. مطالب آن کتابها حتی در بعضی از حوزههای مبارزاتی مخفی آن روز، به عنوان مطالب آموزشی، تعلیم داده میشد. مطالبی را که در دوره دبیرستان و راهنمایی گنجانده بودیم، نسبتاً تحرک خوبی داشت
- در سالهای 55 و56 رژیم دیگر احساس کرده بود که مطالب کتابها چیست و لذا سخت جلوگیری میکرد و کتابها را برای سانسور و تجدید نظر به مراکز خود میفرستاد. کتابهای تجدیدنظر شده را که میتوانستیم، دست پیدا کنیم، میدیدیم، در حدود 60 درصد از مطالبی که در اول و دوم راهنمایی نوشته بودیم، خط کشیده و در حاشیه اظهارنظرهایی کرده بودند، معلوم بود که برایشان ناگوار بود. از آن سال تصمیم گرفتند که از این کتابها جلوگیری کنند، منتهی در معذورات اجتماعی قرار گرفته بودند و دنبال مولف جدید میگشتند که به جای ما بگذارند. مؤلفی که بتواند دلخواه آنها بنویسد. چنین مولفی هم یا نبود و اگر بود، جامعه آنرا نمیپذیرفت. چون مدتها بود که معلمین با کتابهای ما آشنا شده بودند و میگفتند زمینه بسیار خوبی به ما دادهاید، ما اگر میخواستیم علیه رژیم صحبت کنیم، در هیچ یک از کتابها ممکن نبود، شما سرنخی به ما دادهاید و ما میتوانیم بحثهای خودمان را بکنیم. ساواک نیز تلاش میکرد که کتابهای دیگری نوشته و حتی با بعضی از نویسندگان اوقافی آن روز، قرار گذاشته بود، ما هم، مخصوصاً آنها را میدیدیم و به صورتی آنها را از این کار منصرف میکردیم. در ضمن معلمین و مردم را در جریان میگذاشتیم که اگر احیاناً خواستند کار جدیدی بکنند، آگاه باشند و مقاومت کنند. در هر حال، آن سال با شیوههای خاصی توانستیم جلوی این کار را بگیریم. آنها نیز چاپ این کتابها را تا آخرین روزی که فرصت داشتند، به عقب انداختند، ولی دیگر نمیتوانستند در برابر افکار عمومی مقاومت کنند. و بالاخره، در سال 56 که آغاز مبارزه وسیع بود، مجبور شدند تسلیم شوند. ما هنوز هم نسخههایی که آنها سانسور کرده و دور مطالبی خط کشیدهاند و مشخص است که از سه کانال مرور و رد شد تا مطالب حذف شود، به عنوان یادگار نگه داشتهایم و لذا، همةآنها را داریم تا روشن شود که رژیم درباره کتابهای ما چگونه فکر میکرد.
13- لازم به تذکر بود، چون بعضیها این سئوال را میکنند که شما چطور در آن موقع این کتابها را نوشتهاید؟ آیا نوعی همکاری بود؟! پاسخ ما این است که همة مطالب آن کتابها هست و ما برای کسانی که در سرتاسر این کتابها کلمهای پیدا کنند که حتی غیرمستقیم دستگاه را تایید کند، جایزه میدهیم. بالعکس، صدها مورد پیدا خواهند کرد که به صورت فشرده و مستقیم، اصطلاح طاغوت و توحید را که نفی استکبار و استبداد و استعمار را در بردارد وبه کار برده شد. در این کتابها آیات فراوانی از جهاد و لزوم کارزار در برابر ظلم و بیعدالتی آورده شده است. بقیه را در همین کتابهای درسی به عنوان ضرورت مبارزة مخفی و حفظ نیروها از دستبرد دشمن و ضربه کاری زدن به دشمن، مطرح کردیم. تاریخ ائمه را از آن قسمتهای مبارزاتی و انقلابی و درگیریهایی که با خلفا داشتهاند، بیان کردیم. مسائل اقتصادی که در این کتب آوردیم، دربارة ملیکردن صنایع و بسیاری از منابع طبیعی. و همچنین، برای از بین بردن بسیاری از زمینههای سرمایهداری و استثماری، پیشنهادهایی کردیم. مسائل انفال به خوبی در آن کتب تبیین شده که ثروتهای عمومی، مبارزه با تبعیض، ظلمها و طاغوتها و استبدادها چیست. به همین دلیل، بعضی مدعی هستند که مقداری از روشنبینی نسل جوان و نوجوان ما به خاطر خواندن این نوع مسائل بود که در کتابهای دینی مطرح شده است، که فکر میکنم، ادعای صحیحی باشد.
منبع: سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی
بالینک موافقید؟؟؟؟؟